Wednesday, September 22, 2010

بیدار باش



بیدار باش که کاروان بر سر راه است; اگر تو باز پس مانی مرا چه گناه است؟
خواجه عبدالله انصاری-

Wednesday, August 11, 2010

پرستش



به کودکی پستی; به جوانی مستی; به پیری سستی; پس ای عزیز, خدا را کی پرستی؟

خواجه عبدالله انصاری-

Friday, June 18, 2010

علی ای همای رحمت





علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا ر

برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان

چو علی که میتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت

که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
 
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت

چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم

که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

شهریار

Wednesday, June 9, 2010

بی تو بسر نمی شود



بی همگان بسر شود
بی تو بسر نمی شود
داغ تو دارد این دلم
جای دگر نمی شود

دیده عقل مست تو
چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو
بی تو بسر نمی شود
بی تو بسر نمی شود

جان ز تو نوش می کند
دل ز تو جوش می کند
عقل خروش می کند
بی تو بسر نمی شود
بی تو بسر نمی شود

جاه و جلال من توئی
ملکت و مال من توئی
آب زلال من توئی
بی تو بسر نمی شود
بی تو بسر نمی شود

گاه سوی وفا روی
گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی
بی تو بسر نمی شود
بی تو بسر نمی شود

بی تو اگر بسر شدی
زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی
بی تو بسر نمی شود

خواب مرا ببسته ای
نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای
بی تو بسر نمی شود

بی همگان بسر شود
بی تو بسر نمی شود
داغ تو دارد این دلم
جای دگر نمی شود
مولانا

Friday, June 4, 2010

مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه



تاکی به تمنای وصال تو یگانه  
اشکم شود،از هر مژه چون سیل روانه 
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟  
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه 
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه 

رفتم به در صومعه‌ی عابد و زاهد  
دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد 
در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد  
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد 
یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه 
 
روزی که برفتند حریفان پی هر کار  
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار 
من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار  
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار 
او خانه همی جوید و من صاحب خانه 

هر در که زنم،صاحب آن خانه تویی تو  
هر جا که روم،پرتو کاشانه تویی تو 
در میکده و دیر که جانانه تویی تو  
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو 
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه 

بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید 
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید 
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید  
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید 
دیوانه منم، من که روم خانه به خانه 

عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید  
دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید 
تا غنچه‌ی بشکفته‌ی این باغ که بوید  
هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید 
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه 

بیچاره بهایی که دلش زار غم توست  
هر چند که عاصی است، زخیل خدم توست 
امید وی از عاطفت دم به دم توست  
تقصیر خیالی به امید کرم توست 
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
شيخ بهايی 

Wednesday, June 2, 2010

مرو ای دوست





مرو ای دوست مرو ای دوست

مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو


به گل روی تو


مروای دوست مرو ای دوست


بنشین با من و دل بنشین تا برسم مگر


به شب موی تو


تو نباشی چه امیدی به دل خسته من


تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم


با غم تو 


مروای دوست مرو ای دوست


مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو


به گل روی تو


بنشین تا بنشانی نفسی آتش دل


بنشین تا برسم مگر به شب موی تو


تو نباشی چه امیدی به دل خسته من


تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم


با غم تو


چه کنم با دل تنها که نشد باور من


تو و ویرانی خاموشی کوهم اگر اگر چه کنم با غم تو


چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل


چه کنم با این درد دل من ای دل من


چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل


چه کنم با این درد دل من ای دل من


چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل


چه کنم با این درد دل من ای دل من


چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل


چه کنم با این درد دل من ای دل من
چه کنم

Tuesday, June 1, 2010

باز هــواي وطنــم

 
 
 
باز هــواي وطنــم ، وطنــــم آرزوست

خيمه به طوفان زدنم ، زدنم آرزوست


گشتــــه ام از زهــد ريــــايي ملــــول


سـاقي توبه شكنم، شكنـم آرزوست


باز هــواي وطنــم ، وطنــــم آرزوست


باز هــواي وطنــم ، وطنــــم آرزوست


خدمـــت رندانــــه بــه ديــــر مغــــان


درد شـــراب كهنـم، كهنـــم آرزوست


چشمه ي خورشيد، دلم را گـــداخت


نـور به جـاي كفنــم، كفنــم آرزوست


باز هــواي وطنــم ، وطنــــم آرزوست


دست سحــر دامـــن گـــل را دريــــد


جامـــه اي از آن بــه تنـــــم آرزوست


رقص كنــان تا بر تــو، بر تو پــر كشم


بال چــو مــرغ چمنم، چمنم آرزوست


در پي بــاغ خــواندن بلبــل بــه بـــاغ


رفتـــن زاغ و زغنــم ، زغنـم آرزوست


باز هــواي وطنــم ، وطنــــم آرزوست


دست سحــر دامـــن گـــل را دريـــد


جامـــه اي از آن بــه تنــــم آرزوست


رقص كنــان تا بر تــو، بر تو پـر كشم


بال چــو مــرغ چمنم، چمنم آرزوست


در پي بــاغ خــواندن بلبــل بــه بــاغ


رفتـــن زاغ و زغنــم ، زغنـم آرزوست


باز هــواي وطنــم ، وطنــــم آرزوست


باز هــواي وطنــم ، وطنــــم آرزوست


خيمه به طوفان زدنم ، زدنم آرزوست


باز هــواي وطنــم ، وطنــــم آرزوست


خيمه به طوفان زدنم ، زدنم آرزوست

Monday, May 31, 2010

خروس سحری

هنگام سپیده‌دم خروس سحری

دانی که چرا کند همی نوحه‌گری

یعنی که نمودند در آئینه صبح

کز عمر شبی گذشت و تو بی‌خبری

 خیام